سکانسی از پل چوبی
 
 
 
 
بادمجان‌ها روی شعله‌ی گاز چیده مي‌شوند. شيرين (مهناز افشار) سر گاز است و آن‌سوتر امير (بهرام رادان) در حال آماده‌کردن موادي که شيرين براي غذا لازم دارد. سرخوشانه آشپزي مي‌کنند و حرف مي‌زنند.
شیرین: (در رؤيا) فک کن... سال ديگه... (با انگشت روی هوا یک دایره رسم میکند) اون ور دنیا... (مکث مي‌کند و بعد با شيطنت) ميرزاقاسمي ويارونه‌ي تو رو چي کار کنم؟
امیر: (مي‌خندد
و شمالی حرف می‌زند) میرزاقاسمی منو بگیری نمی‌یاما...
شیرین: لوس... (رو ترش مي‌کند، بيشتر ماجرا شبيه بازي‌ست) دنبال بهونه مي‌گردي‌ها...
امير سمت شيرين مي‌آيد. با سيني مواد تازه. به چشم‌هاي شيرين نگاه مي‌کند. ناگهان جدي شده...
امیر: بهت قول دادم دیگه عشق‌َم. (با طمأنینه و تأکید) ما... سال دیگه... این‌جا... نیستیم.
شیرین: ولی هنوز خیلی کار مونده...
امیر: دعا کن این کار با ربیع پیش بره. به یه سال‌َم نمی‌کشه. قبل پاییز...
امیر سوتی می‌زند و با دست‌َش پریدن هواپیما را نشان می‌دهد. دوباره همان سمتي مي‌رود که در حال کارکردن بود.
شیرین: مجید دفعه آخر چی گفت؟ درست که تعریف نکردی...
امیر: داره کارا رو ردیف می‌کنه. گفت تا اردیبهشت وقت سفارت می‌گیره. بعدش‌َم که دیگه کارا روتین می‌شه. مجید کارش درسته... فقط پول... (آهی می‌کشد) آخ ربیع... پول... ربیع... پول...
شیرین: حالا پول می‌شه؟
امیر: پول‌ِش می‌کنم. اون ساختمون، تضمین رفتن‌مونه.
چهره‌ی امیر، مصمم است. شیرین چیزی نمی‌گوید. بادمجان‌ها را روی گاز می‌گرداند تا سمت دیگرشان هم کباب شود. حالا شيرين سمت امير مي‌رود.
شیرین: امیر...
امیر: (با لبخند) بازم قول می‌خوای؟
شیرین: نه. (مکث) خوبه که با هميم. خیلی...

کافه سینما